مادر بزرگ درها را باز کن

هرسال نزدیک عید مادر بزرگ تمام خانه را گردگیری می کرد. شتشو و گل انداختن روی وسایل ورشو و برنز جز واجبات بود.پرده های قلم کار رااز درون بقچه اش در می آورد وجلو درب صندوق خانه و رختچین می آویحت،اما چندسالی بود مادر بزرگ حوصله این کارهارانداشت حتی،به دخترهایش هم اجازه نمیداد به وسایلش دست بزنند. سروده زیردر یکی ازهمین سالها،که بدیدن مادر بزذگ رفته بودیم به ذهنم رسید:

 

مادربزرگ درها را باز کن
بر پرده های پنجره دستی بکش
بگذار تا هوای تازه بیاید به این اتاق
این خانه سخت گرفته است

آن پرده قلم کاری
با آن فرشته ها
با سیب های سرخ بهشتی
دیگر برای چشم های خسته من تکراری است
من سال های سال زمستان پشت زمستان
آن سیب های سرخ را شمرده ام

ان قاب شیشه ای
بانقش گل بوته های داخل گلدان
با ان پرنده کز کرده اش
در زیر گرد‌ و خاک نشسته است
بگذار گرد زمان را از روی آن شمایل
بر دیوار پاک کنیم

مادر بزرگ
شمعدانیت چه زرد و تکیده است
برشانه های دیوار
گل کرده یاس ها
بگذار عطر تازه گل های یاس
این خانه را معطر سازد

این جا زمان بر چار چوب ساعت دیواری
مصلوب گشته است
ایینه ات غبار گرفته است
هرگوشه عنکبوت تار تنیده است
بگذار رنگ تیره تاریکی را
در نور آفتاب بشوییم

مادربزرگ
هر گوشه اتاق
یادی ز یادمان گذشته است
نقشی زنقش خاطره هاست
اشیا ای ن اتاق برایم مقدس است
بگذار گرد زمان را
از روی خاطره ها بزداییم
مادر بزرگ در هارا بازکن

ن.معماریان