مرثیه ای برای آنان که بی بدیل بودند

همزاد من
باهم گریستیم
وقتی نهال تازه ی سبز امیدمان
باقامتی شکسته در پایمان فتاد
باهم گریستیم

همزاد من در دانه های منتظر اشکت
می‌دیدم عمق عمیق فاجعه را آن شب
که داس های شقاوت
آن خوشه های سبز مزرعه مان را درو نمود
آن شب که برگهای سپیدار کوچه مان
یک یک تسلیم پنجه های ستبر حرامیان شدند
باهم گریستیم

ای هم سفر
آیا به باورمان بود
خشکیدن صنوبر سبز حیاتمان
آیا به باورمان بود
افتادن ستاره قطبی

خورشید شب کجاست

همزاد من برخیز
تا به کورسویی از همدلی دستهای
خسته مان
ظلم ظلام ظلمت شب شستشو دهیم
همزاد من بر خیز

ن.معماریان

You have no rights to post comments