شمایل
آنجا نشسته بود
بالا، دوزانو، میان هاله ای از نور
تنها نشسته بود
میان قاب طلایی
مادر برایم می گفت
شب ها گرسنه می خوابید
او نان خود را به یتیمان میداد
درکوچه های غمزده ی شهر
گرسنگان وفقیران
همیشه منتظرش بودند
وپیره زنان ویتیمان
صدای کفش های پاره اورا می شناختند
ومن مسحور آن شمایل بر دیوار
پدر برایم میگفت
اوشاه مردان بود
شاه ولایت بود
حتی اگر دنیایی را به او میدادند
حاضر نبود
دانه ای را به زور
از دهان موری بگیرد
برادرم می گفت
اوتندیس پاک وبزرگ عدالت است
فریاد درد وناله مظلومان
دیگر
هنگام افتادن
هنگام برخاستن
هنگام امتحان
درآن زمان که دستم به حلقه دربسته نمی رسید
از او کمک می طلبیدیم
تاریخ می سرود برایم
اوروغن چراغ بیت المال را
صرف امور شخصی خود نکرد
حتی درهمی اضافه به برادر خود نداد
رطب خورده منع رطب نکرد
هرگز
اسیر حرص و خشم وآز وطمع نشد
هر گز
قامت مردی ومردانگی را در برابراغیار
به طمع درهم ودینار
خم نکرد
ومن مسحور آن همه سخاو جوانمردی و
ادب
هنوز هم آنجا نشسته است
بالا دوزانو میان هاله ای از نور
تنها تراز همیشه
میان قاب طلایی
وما
ازفرق شکافته و خون سرخ او
در انتظار
رویش سبز عدالتیم.
ن. معماریان