لطائف السخائف!!! « لطیفه های سخیف»
در دوران سربازی، بار ها شاهد شوخی با هم دوره ای های آذری ، و رشتی بودیم واین کار، گاهی موجب اصطکاک و خشونت می شد. در زمانی که دوره آموزشی را تمام کرده و هر کدام راهی گوشه ای ازاین سرزمین بودیم ناگهان زدوخورد شدیدی بین کرمانشاهی ها و رشتی ها که به زعم آنها آدمهای بی بخاری بودند، در گرفت،وجالب این که کرمانشاهی های پهلوان و داش مشتی، کتک جانانه ای از رشتی ها خوردند!!! و باسر رویی خونین سوار اتوبوس، راهی مقصد شدند.!!! این موضوع مرا به یاد داستان کوتاه وبسیار زیبای نادر ابراهیمی به نام «هیچ کس صدای شیپور شامگاه را نمی شنود» ازکتاب ده داستان یا غزل داستان های سال بد می اندازد.
لطیفه هائی که در مورد اقوام و شهر های مختلف ساخته وپرداخته شده است در ادبیات
ما هم راه یافته، شاید اولین کسی که این لطیفه هارا ضبط وثبت نموده عبید زاکانی است که مضمون هایی در مورد همشهری های قزوینی خود بدون هیچ تعصبی جمع آوری کرده است ولی لطیفه هایی که درباره آذربایجانی ها بر سر زبان هاست خون شاعری همچون شهریار را به جوش آورده آن چنان که در ترجیع بندی زیبا، از زبان یک سرباز آذری تهرانی ها را به خاطر ساختن این لطائف مورد شماتت قرار می دهد.
این حرف و حدیث ها هر چه باشد امروز گوشه ای از ادبیات مارا پر کرده است. وفکر میکنم درتمام دنیا همیشه اقوام ، طوایف و نژادهائی که خودرا برتر میدانند ، دیگر اقوام را مورد تمسخر قرار داده وبرای آنها لطیفه ها و مضمون هایی ساخته اند. همانطوری که اروپایی ها اسکاتلندی ها را به خاطر خساست و مجار ها را به خاطر حماقت مورد تمسخر قرار می دهند و برای ان ها جوک های زیادی ساخته اند.
اما در مورد ترجیع بند شهریار، که چند بند آن در زیر آورده شده،نمی دانم کدام شاعر یا نویسنده ای بود که یکبار گفته بود« ای کاش شهریار این شعر را هرگزنمی گفت »!!!
گله یک سر باز آذربایجانی
الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانی
چه محنت ها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از ین جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یامن
تو ای بیمار نادانی چه هذیان هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذر بایجان را ترک خر گفتی
تورا آتش زدندو خود بر این آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یامن
تو اهل پای تختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی، وحشی و بی تربیت باشی
به نقص من چه می خندی سراپا منقصت باشی
مرا این بس که می دانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
گمان کردم که با من هم دل هم دین هم دردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر می خواستی عیب زبان هم رفع می کردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یامن
ن. معماریان دوازدهم آبان نودو هشت