داستان کوتاهی از چخوف به نام متشکرم
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
داستان کوتاهی از چخوف به نام متشکرم
همین چند روز پیش، پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
به او گفتم:بنشینید میدانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟
– چهل روبل .
– نه من یادداشت كردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه كنید.
شما دو ماه برای من كار كردید.
– دو ماه و پنج روز
– دقیقاً دو ماه، من یادداشت كردهام. كه میشود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه میدانید یكشنبهها مواظب "كولیا" نبودید و برای قدم زدن بیرون میرفتید. سه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینهای لباسش بازی میكرد ولی صدایش درنمیآمد.
مرثیه ای برای آنان که بی بدیل بودند
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
مرثیه ای برای آنان که بی بدیل بودند
همزاد من
باهم گریستیم
وقتی نهال تازه ی سبز امیدمان
باقامتی شکسته در پایمان فتاد
باهم گریستیم
همزاد من در دانه های منتظر اشکت
میدیدم عمق عمیق فاجعه را آن شب
که داس های شقاوت
آن خوشه های سبز مزرعه مان را درو نمود
آن شب که برگهای سپیدار کوچه مان
یک یک تسلیم پنجه های ستبر حرامیان شدند
باهم گریستیم
صفحه12 از12