دوش نزد شمس تبریزی شدم
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
دوش نزد شمس تبریزی شدم
ای همه شبهای من چون دوش باد
بمناسبت هشتم مهر روز بزرگداشت شمس تبریز
بی بی
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
بی بی
به یاد همه بی بی های خوب و مهربانی که گنجینه ای از خاطرات بودند
همه بی بی صداش میکردیم، بی بی عمه پدرم بود و علاقه زیادی به پدر داشت، می گفت: من میرزا را بزرگ کرده ام. پدر هم احترام اورا داشت.
پانزده نفری بودیم در یک حیاط دَرَندَشت، هشت تا بچه یک نامادری ودو عموی مجرد وبی بی که با ما زندگی می کرد، البته بی بی تنها نبود، خواهر زاده اش که بیوه زنی بود که به او خانم می گفتیم بادو دختر وپسرش بیشتر اوقات خانه ما بودند. پدر کسب وکارش گرفته بود و سفره گسترده ای داشت. در غیاب پدراین بی بی بود که امرونهی میکرد، عموهایم زیادحرفش را نمیخواندند ولی ما بچه ها ونا مادری تسلیم نظر او بودیم. شنیده بودم، بی بی وعمو هایم عامل طلاق مادرم بودند.ولی بی بی با من خوب بود وهمیشه دعایم می کرد : بَرو روله که همیشه اِوِت سرد و نونِت گرم با ، من هم بی بی را دوست داشتم ودر کار ها کمکش می کردم. نه تنها بی بی پدر وعمو هایم هم هوای من وبرادرم را داشتند شاید بعلت دوری از مادر دلشان به حال ما می سوخت، نامادری هم دراین میان محلی از اعراب نداشت و مجبور بود با خوب وبد ما بسازد.
صفحه9 از13