مسعود محمودی «شاعر هنرمندی که غریبانه زیست و غریبانه رفت »
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
مسعود محمودی
«شاعر هنرمندی که غریبانه زیست و غریبانه رفت »
سیکل اول دبیرستان ابن سینا بودیم، دانش آموزان کلاس از بچههای روسای ادارات، خوانین و ثروتمندان شهر دستچین شده بودند، به سفارش رئیس فرهنگ وقت ناصر میر، به خاطر پسرش علی که هم کلاس ما بود!!!، من وحسین ملکی هم بین این جماعت بُر خورده بودیم، هفته ای یک ساعت با آقای محمودی انشا داشتیم، این کلاس تنها کلاس انشا نبود ، کلاس شعر بود، کلاس موسیقی بود، کلاس مشاعره بود، کلاس کتاب خوانی بود وحسین هم گاه گاهی برایمان آواز می خواند... یکبار مشاعره ای بین افراد کلاس ترتیب دادند که برنده نهائی آن من بودم، از آن روز به بعد آقای محمودی در ابتدای زنگ انشا مرا صدا می زد تا غزلی از حافظ یا شاعر دیگری بخوانم . که خود توفیق اجباری بود، تا یه یُمن نظر ایشان سی چهل غزل را از بر کنم، یک روز درحین خواندن غزلی ازحافظ یک بیت آن را فراموش کردم و آقای محمودی حدود ده دقیقه کلاس را ساکت نگه داشت تا آن بیت یادم آمد وغزل را کامل خواندم. در همان ایام با جواد شریفیان شعر گفتن را شروع کردیم و آقای محمودی باچه حوصله ای آنهارا تصحیح می کرد و اشکال های عروضی آن را توضیح می داد و می نوشت. هر هفته برای کلاس انشا لحظه شماری میکردیم، گاهی از ما می خواست، به جای انشا خلاصه ای از آثار نویسندگان بزرگ یا شرح زندگی آنها را بنویسیم. خودش به « لامارتین » علاقه زیادی داشت. آقای محمودی در زمینه تئاتر هم فعالیت می کرد ورقابتی بین تئاتر دبیرستان ابن سینا وفیروزان ایجاد کرده بود. تا این که سالن دبیرستان فیروزان که قرار بود در آن نمایشنامه ای اجرا شود، شبانه آتش گرفت وقسمتی از دکور آن سوخت، و آن آتش بیشتر ازهمه دامن آقای محمودی را گرفت، وایشان را از از دبیرستان به روستا تبعید کرد. یکی دو هفته معلم انشا نداشتیم، تا این که آقای محمدی پور معلم ما شد در اولین جلسه، مجموعه شعری از شعرای معاصر با خود داشت ، که می گفت این کتاب را تنها بخاطر یک شعر آن خریده ام، فقط به خاطر شعر «پریای شاملو»، که بعد از توضیحاتی در باره آن، «پریا» را برایمان خواند، بسیار جالب ودل نشین بود پراز اصطلاحات محلی، اولین بار بود شعری به گویش تهرانی می شنیدم. آخرای زنگ بود که از ما خواست هر کس آمادگی دارد انشایش را بخواند ، بچه ها به من اشاره کردند که فلانی شاعر کلاس است!!! با اشاره اقای محمدی پور، پای تخته رفتم وطبق معمول غزلی از حافط خواندم:
شمایل
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
شمایل
آنجا نشسته بود
بالا، دوزانو، میان هاله ای از نور
تنها نشسته بود
میان قاب طلایی
مادر برایم می گفت
شب ها گرسنه می خوابید
او نان خود را به یتیمان میداد
درکوچه های غمزده ی شهر
گرسنگان وفقیران
همیشه منتظرش بودند
وپیره زنان ویتیمان
صدای کفش های پاره اورا می شناختند
ومن مسحور آن شمایل بر دیوار
نامه ای وه شاکرم
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
نامه ای وه شاکرم
تقدیم به استاد کرم خدا امینیان دبیر دبیرستان های نهاوند و گردآورنده ضرب المثل های نهاوندی، هر چند میدانم هدیه ی ناقابلی است
اول نامه همه دارن وِرَت عرضِ سِلام
چاکرت کَلا حسین و دست بوسِت شاغلام
گل طِلا دونَه اِنار مابی نِنه مش اترام
شاباجی قزی عروس خاله تُرِنج وا آبلام
خیاوو قیلتِو بیه وه خیرِشایی شاکرم
چراغا رفتن گَلِ دار تو کجایی شاکرم
تازه ای یا وابیه یه سینمایی شاکرم
حوزه خَسِربگ دارن بَرو بیایی شاکرم
گِو و گوسبَنا بِراخُو ایسِه بیه یِه اَوار
یارکه و اسمَلی دارَن یه بوسُنِه خیار
ساجَعلی واردِه زَنِش هَردونه دیرو نان مزار
دیما اَدَم خُشک بیه ای آسِمو بَوار بَوار
مرثیه در ادب پارسی
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
مرثیه در ادب پارسی
مرثیه به اشعاری گفته می شود که در ماتم و از دست دادن عزیزان ودوستان ومصایب پیشوایان دینی سروده می شود. مرثیه با اشعاری که رودکی در رثای شهید بلخی ودیگران سروده، آغاز می شود
کاروان شهید رفت از پیش
وان ما رفته گیر ومی اندیش
ازشمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
مرثیه انواع مختلفی دارد که از جمله مراثی شخصی است که شاعر در تعزیت وازدست دادن فرزند وعزیزان ودوستان باسخنانی سوزناک و با دلی سوخته و بسیار گیرا وموثر گفته میشود که نمونه های بسیار خوبی از شاعران بزرگ که درمصیبت فرزندان خود سروده اند داریم. که از آن میان می توان از سوگنامه های حافظ که در مرگ فرزند پنج یا شش ساله اش سروده است نام برد
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دیده است از خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین درکنارش
فلک بر سر نهادش لوح سیمین
یا درمرثیه ای دیگر
بلبلی خون دلی خورد وگلی حاصل کرد
باد غیرت بصدش خار پریشان دل کرد
قرت العین من آن میوه دل یادش باد
که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساربان بار من افتاد خدارا مددی
که امید کرمم همره این محمل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد...
حافظ درغزلی دیگر که در واقع مرثیه ای است برای شاه شیخ ابو اسحاق از جور تطاول روزگار وزوال دولت مستعجل اوناله می کند.
صفحه6 از12