بیچاره شهر من
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
بیچاره شهر من
سال چهل ونه سپاه دانش یکی از روستا های مراغه بودم. یکروز سپاهی روستای مجاور که کرمانشاهی بود به سراغم امد و گفت: معلمین اطراف، شب های جمعه به نوبت دریکی از روستاها جمع می شوند وشب را در کنار هم می گذرانند، وازمن هم خواست به جمع انها به پیوندم. من هم دراولین فرصت به طرف روستای آنها راه افتادم، از دور ساختمان مدرسه باپرچم بالای آن مشخص بود. ساختمانی تیر وچوبی با دو اطاق یکی کلاس ودیگری اطاق معلم، از در که واردشدم، نه نفری در یک اطاق سه در چهار، مشغول ورق بازی وتخته نرد بودند و هوای اطاق گرفته و پر از دود سیگار بود، ودر گوشه ای بخاری هیزمی بجای چوب، تپاله در آن می سوخت، بعداز سلام وتعارفات متعارف یک نفر با لهجه کرمانشاهی پرسید، نهاوند چه خبر، اِو دِ مینه لیله اش مگرده ، چراغیاش رَتَن گَلِ دار، خیاووناش قیلتِو بیه، گفتم آره همه ای کارا بیه، که همه خندیدند، یک نفر که لهجه اصفهانی داشت گفت: من که نفهمیدم چی گفتید وچی شد؟ کرمانشاهی دیگری که قد بلندی داشت گفت:
لب را هنر خنده بیاموز وگرنه
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
لب را هنر خنده بیاموز وگرنه
گریاندن یک جمع پریشان هنری نیست
اَمُو اَ حَرفه مَردِم
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
اَمُو اَ حَرفه مَردِم
در نهاوند گاهی جوک وحرف حدیث های خنده داری در مورد کرونا به گوش میرسد که مرا به گذشته های نه چندان دورمی برد، آن زمان که از رادیو و تلویزیون وسایر رسانه های عمومی خبری نبود.
در آن زمان مردم خوش ذوق نهاوند، برای حوادث و اتفاقاتی که در شهر رخ می داد مضمون هایی کوک می کردند که به صورت یک بیت یا یک مصراع یا یک جمله موزون یا کلمه ای در می آمد ودر بین مردم به سرعت پخش و وِرد زبان ها می شد و به وسیله بچه ها با آواز بلند در کوچه وبازار خوانده می شد.
گوینده اولیه این مضمون ها مشخص نبود ومی توان گفت،چون از دل مردمان بر می آمد لاجرم بر دل ها می نشست.
از این مطالب چهار مورد را که به خاطر دارم نقل می کنم. به امید آنکه دوستان خاطرات خودرا در این زمینه به اشتراک بگذارند.
شادروان محمدرضا رشیدی
- نوشته شده توسط نعمت معماریان
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
صفحه3 از12