سایت نعمت معماریان
تغییر وضعیت ناوبری
  • صفحه اصلی
  • داستان
  • اشعار
  • نقاشی و کاریکاتور
  • مقاله
  • خطاطی
  • تماس با من
  • درباره من

متل بز کاشانی

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

مقدمه - متل بز کاشانی

یکی از قصه‌هایی که در دوران کودکی بارها از زبان بزرگترها می‌شنیدم و هر بار از تکرار آن بیش از پیش لذت می‌بردم قصه بز کاشانی بود، که بعدها روایت‌های دیگر آن را تحت عنوان بز زنگوله پا از زنده یاد فضل‌الله مهتدی صبحی و دیگران مطالعه نموده ام.
ولی قدیمی ترین روایت که ضبط شده گویا مربوط به صادق_هدایت است که آن را در کتاب اوسانه آورده است.
کتاب متل‌ها و افسانه‌های ایرانی نیز که سید_احمد وکیلیان گردآوری نموده و یادداشت‌هایی همراه این روایت‌هاست، نشان میدهد نویسنده‌ی کتاب مذکور به منابع استاد انجوی شیرازی در مدتی که در رادیو فعالیت داشته‌اند دسترسی داشته است.
به گفته نویسنده (( ۱۵۲ روایت از متل بز زنگوله پا در گنجینه‌ی فرهنگ مردم موجود است که ۸ روایت آن مربوط به همدان است )).
امیدوارم روایت نهاوندی این قصه در این گنجینه موجود و ضبط شده باشد که این را هم بعید میبینم، زیرا که نویسنده به روایت‌هایی که با بقیه تفاوت‌هایی دارد اشاره نموده ولی به روایت نهاوندی این قصه که با بقیه تفاوت بسیار دارد هیچگونه اشاره‌ای نکرده است.
ضمناً متاسفانه تا به حال هم روایت نهاوندی این قصه در هیچ کجا به جز ( فرهنگان شماره ۴۲) چاپ و منتشر نگردیده است.
سوالی که در مورد این قصه همیشه ذهن مرا مشغول داشته این است که بز کاشانی چگونه وارد فرهنگ این دیار گردیده است؟ آیا نژاد خاصی از این حیوان اهلی در آن زمان بوده است؟
با توجه به اینکه در گویش نهاوندی کاشان، کاشُو و کاشانی (با یاء نسبت)، کاشی و پیشانی، پی‌شی‌نی تلفظ می‌شود، بنابراین بیت (منم منم بز کاشانی، دو شاخ دارم در پیشانی) خارج از معیار گویش نهاوندی است و این موضوع را متبادر می سازد که این قصه ضمن اینکه از فرهنگی دیگر وارد فرهنگ نهاوند شده، این بیت به دلیل موزون بودن دست نخورده باقی مانده و بقیه قسمت‌های آن تغییر یافته است و احتمال سوم اینکه هدف قافیه سازی بوده است.

یادآوری می شود گاهی راوی برای طولانی تر کردن قصه و سرگرمی بیشتر بچه‌ها بز کاشانی را بر بام تعداد بیشتری از حیوانات می‌برد یا گرگ را برای تغییر رنگ دم خود به دفعات بیشتر به دکان #رنگرزی می‌فرستاد و همچنین برای ملموس کردن و دلنشینی بیشتر آن از اسامی خاصی در قصه استفاده می کردند، مثلاً محل دعوای بز و گرگ را میدان_پای_قلعه ( پاقلا) که میدان قدیمی و معروفی در نهاوند است قرار می‌دادند و یا از اسامی سلمانی‌های معروف آن زمان مانند اوسا صفا و اوسا غفور و ... استفاده می‌کردند .

 

متل بز کاشانی- با صدا بشنوید

بز کاشانی 

یه بُزِ کاشانی بی که چار تا بَچَه داشت وِ اِسمِ شَنگُل ، مَنگُل ، دَسَه پارو ، دَسَه جارو
یه روز بز کاشانی وِه بَچاش گُفد: شَنگُل ، مَنگُل ، دَسَه پارو ، دَسَه جارو ‏ویرِتو با ، مَ مُخام بَرِم صَرا عَلِف وِه دِنو شیر وِه پِسو وِرَتو بیارِم
اَر کَسی آما دَر زَ ، دِیرا قِلانَ وِرَش واز نَکُنید

گرگ که حرفا بُزَ اَ پشتِ دیوار اِشنَفت ، نا تا بُز اَ خُنَه دِراما رَفد ری صَرا ، خوو که اَ چِش بُرِس ، اُسو رَفد و در زَ ،تَق تَق تَق !
بَچا هِنا کِردِن کیَه کیَه دَر مِزَنَه ؟
گُرگ صیاشَ عینِ صیا بُز کِرد و گُفدا: شَنگُل، مَنگُل ، دَسَه پارو ، دَسَه جارو دَرَ واز کنید که وِرَتو عَلِف وِه دِنو شیر وِه پِسو اِوِردَم .
بَچا گُفدِن: اَر تو راس مُوی دُمِتَ اَ لا دِیرا بَکو ایلا بِنیم چه رَینیَه ؟
گُرگ دُمِشَ اَ دَرزِ دِیرا کِرد اُلا ، بَچا تا دُمِ گرگَ دییِن گُفدِن پَه چَه ای هَمَه دووروو مُوی ؟ دُمِ تو بورَه دُمِ نِنَمُو رَینی دییَرَه

ادامه مطلب: متل بز کاشانی

مادر بزرگ درها را باز کن

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

مادر بزرگ درها را باز کن

هرسال نزدیک عید مادر بزرگ تمام خانه را گردگیری می کرد. شتشو و گل انداختن روی وسایل ورشو و برنز جز واجبات بود.پرده های قلم کار رااز درون بقچه اش در می آورد وجلو درب صندوق خانه و رختچین می آویحت،اما چندسالی بود مادر بزرگ حوصله این کارهارانداشت حتی،به دخترهایش هم اجازه نمیداد به وسایلش دست بزنند. سروده زیردر یکی ازهمین سالها،که بدیدن مادر بزذگ رفته بودیم به ذهنم رسید:

ادامه مطلب: مادر بزرگ درها را باز کن

آخرین نماز جماعت

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

آخرین نماز جماعت

کلاس سوم ابتدائی بودم، معلم ما آقای شهبازی به آموزش قرآن اهمیت می داد و کوشش می کرد همه دانش اموزان قرآن را یاد بگیرند.
آن سال ماه رمضان از اوایل بهمن ماه شروع می شد و اقای شهبازی مارا تشویق بخواندن نماز وگرفتن روزه می کرد. میزی را وسط کلاس  گذاشته بود و به ترتیب برروی آن نماز می خواندیم و او اشتباهات ما را تصحیح می کرد. من به تشویق آقای شهبازی هر روز نماز می خواندم و دوست داشتم روزه هم بگیرم ولی پدر ومادرم راضی نبودند ومی گفتند،که هنوز به سن تکلیف نرسیده ای، تا این که با اصرار من، یک شب هنگام سحر مرا بیدار کردند،  اما وقتی بیدار شدم که چیزی به اذان صبح نمانده بود، مادرم میگفت چند بار بیدارت کردم، باز گرفتی خوابیدی،
من که هنوز خواب آلود بودم هیچ اشتهایی برای خوردن نداشتم به اصرار پدر ومادرم که می گفتند فردا از گرسنگی غش میکنی، چند لقمه ای غذا خوردم واستکان چای راداشتم سر می کشیدم که صدای اذان صبح  از خانه همسایه بغلی بلند شد وبه اشاره پدرچای را کنار گذاشتم ولی مادرم میگفت تا آخر اذان فرصت خوردن و نوشیدن هست و می خواست من چایم را تاآخر بنوشم ولی پدر مانع میشد.
بعد از اذان، نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم.

ادامه مطلب: آخرین نماز جماعت

یک خبر و یادی از آقای صدرالدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

یک خبر و یادی از آقای صدرالدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان

سال  ۵۲ قبرستان نزدیک چهار راه شیر و خورشید را با لودر تخریب می کردند، اسکلت های سالم و خرد شده بسیاری در محل دیده می شد، و مردم هم گونی به دست تکه پاره های استخوان ها را جمع می کردند، در آن زمان آقای صدر الدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان در نهاوند، از من خواست که کاریکاتوری در این رابطه بکشم، من هم خود نویس وکاغذی از او گرفتم ، طرح زیر را کشیدم و به دستش دادم، چند روز بعد که از جلو مغازه آقای نادری رد می شدم دیدم این طرح همراه خبری در شماره ۸۹۶۰ سوم خرداد ۱۳۵۲ روزنامه چاپ شده است من که این طرح را با عجله وبدون دقت کشیده بودم باورم نمی شد روزنامه کیهان که پر تیراژ ترین روزنامه آن زمان بود، آن را چاپ کند!

ادامه مطلب: یک خبر و یادی از آقای صدرالدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان

  1. موضوع انشاء
  2. به یاد استاد شجریان

صفحه1 از13

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

پربازدیدترین ها

  • من به مردن راضیم پیشم نمی آید اجل
  • لب را هنر خنده بیاموز وگرنه
  • مسعود محمودی «شاعر هنرمندی که غریبانه زیست و غریبانه رفت »
  • طنز حافظ-بمناسبت بیست مهر روز بزرگداشت حافظ
  • صحبت از پژمردن یک برگ نیست

  • تلگرام
  • اینستاگرام

بالا

© 2025 سایت نعمت معماریان