سایت نعمت معماریان
تغییر وضعیت ناوبری
  • صفحه اصلی
  • داستان
  • اشعار
  • نقاشی و کاریکاتور
  • مقاله
  • خطاطی
  • تماس با من
  • درباره من

مادر بزرگ درها را باز کن

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

مادر بزرگ درها را باز کن

هرسال نزدیک عید مادر بزرگ تمام خانه را گردگیری می کرد. شتشو و گل انداختن روی وسایل ورشو و برنز جز واجبات بود.پرده های قلم کار رااز درون بقچه اش در می آورد وجلو درب صندوق خانه و رختچین می آویحت،اما چندسالی بود مادر بزرگ حوصله این کارهارانداشت حتی،به دخترهایش هم اجازه نمیداد به وسایلش دست بزنند. سروده زیردر یکی ازهمین سالها،که بدیدن مادر بزذگ رفته بودیم به ذهنم رسید:

ادامه مطلب: مادر بزرگ درها را باز کن

آخرین نماز جماعت

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

آخرین نماز جماعت

کلاس سوم ابتدائی بودم، معلم ما آقای شهبازی به آموزش قرآن اهمیت می داد و کوشش می کرد همه دانش اموزان قرآن را یاد بگیرند.
آن سال ماه رمضان از اوایل بهمن ماه شروع می شد و اقای شهبازی مارا تشویق بخواندن نماز وگرفتن روزه می کرد. میزی را وسط کلاس  گذاشته بود و به ترتیب برروی آن نماز می خواندیم و او اشتباهات ما را تصحیح می کرد. من به تشویق آقای شهبازی هر روز نماز می خواندم و دوست داشتم روزه هم بگیرم ولی پدر ومادرم راضی نبودند ومی گفتند،که هنوز به سن تکلیف نرسیده ای، تا این که با اصرار من، یک شب هنگام سحر مرا بیدار کردند،  اما وقتی بیدار شدم که چیزی به اذان صبح نمانده بود، مادرم میگفت چند بار بیدارت کردم، باز گرفتی خوابیدی،
من که هنوز خواب آلود بودم هیچ اشتهایی برای خوردن نداشتم به اصرار پدر ومادرم که می گفتند فردا از گرسنگی غش میکنی، چند لقمه ای غذا خوردم واستکان چای راداشتم سر می کشیدم که صدای اذان صبح  از خانه همسایه بغلی بلند شد وبه اشاره پدرچای را کنار گذاشتم ولی مادرم میگفت تا آخر اذان فرصت خوردن و نوشیدن هست و می خواست من چایم را تاآخر بنوشم ولی پدر مانع میشد.
بعد از اذان، نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم.

ادامه مطلب: آخرین نماز جماعت

یک خبر و یادی از آقای صدرالدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

یک خبر و یادی از آقای صدرالدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان

سال  ۵۲ قبرستان نزدیک چهار راه شیر و خورشید را با لودر تخریب می کردند، اسکلت های سالم و خرد شده بسیاری در محل دیده می شد، و مردم هم گونی به دست تکه پاره های استخوان ها را جمع می کردند، در آن زمان آقای صدر الدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان در نهاوند، از من خواست که کاریکاتوری در این رابطه بکشم، من هم خود نویس وکاغذی از او گرفتم ، طرح زیر را کشیدم و به دستش دادم، چند روز بعد که از جلو مغازه آقای نادری رد می شدم دیدم این طرح همراه خبری در شماره ۸۹۶۰ سوم خرداد ۱۳۵۲ روزنامه چاپ شده است من که این طرح را با عجله وبدون دقت کشیده بودم باورم نمی شد روزنامه کیهان که پر تیراژ ترین روزنامه آن زمان بود، آن را چاپ کند!

ادامه مطلب: یک خبر و یادی از آقای صدرالدین نادری خبرنگار روزنامه کیهان

موضوع انشاء

نوشته شده توسط نعمت معماریان

 

موضوع انشاء

همه دور میزی حلقه زده ومشغول تصحيح اوراق امتحانی شهر وروستا بودیم.  گاهی نکته ای به نظر همکاری جالب می آمد، با دیگران درمیان می گذاشت. بیشترنکات پاسخ های اشتباه  وخنده دار بچه ها بود. معلم دینی پاسخ یک دانش آموز را خواند که درمقابل سوال امتحانی  غِش درمعامله را توضيح دهید،  نوشته بود، اگر یکی از طرفين درحین معامله غَش کرد باریختن آب به سرو صورتش اورا به هوش می آوریم ومعامله را ادامه میدهیم. گفتن این مطالب باعث نشاط جلسه ورفع خستگی معلمان می شد.
آخر وقت بودکه یکی ازمعلمان گفت، این انشا راگوش کنید وقضاوت کنید من به این انشا چه نمره ای  بدهم،  موضوع انشا «خاطره ای از روزهای انقلاب »بود.

ادامه مطلب: موضوع انشاء

  1. به یاد استاد شجریان
  2. گرگ خوارِ زار

صفحه1 از13

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

پربازدیدترین ها

  • من به مردن راضیم پیشم نمی آید اجل
  • لب را هنر خنده بیاموز وگرنه
  • مسعود محمودی «شاعر هنرمندی که غریبانه زیست و غریبانه رفت »
  • طنز حافظ-بمناسبت بیست مهر روز بزرگداشت حافظ
  • صحبت از پژمردن یک برگ نیست

  • تلگرام
  • اینستاگرام

بالا

© 2025 سایت نعمت معماریان